دلنوشته سلامیان

دلنوشته سلامیان

شماره چشم  25/0

همیشه با بچه های عینکی اُنسِ خاصی داشتم. حس می کردم اونان که درس خون ترینن و درس خوندن رو جدی می گیرن ، یکبار تخته را ریزِ ریز پُر کردم و رفتم کنار تا بچه ها بنویسند دیدم یکی از بچه از وسط های کلاس هی جا به جا می شه و چشماشو تنگ می کنه و سعی داره نوشته های روی تخته رو بخونه . حس کردم از این بچه درس خوناست که اتفاقاً خجالتیه و روش نمیشه ازم کمک بخواد واسه خوندن نوشته های تخته واسه همین خودم بهش گفتم کجا رو نمی تونی بخونی ؟؟ بگو برات واضح تر بنویسم . دختر گفت : ممنون استاد ، شما خوب نوشتین، من تار می بینم . باتعجب نگاهش کردم و رو بهش گفتم خب عینک بزن !!!            دختر گفت : آخه استاد ما از عینک بدمون میاد .

گفتم : چرا ؟؟ اتفاقاً عینک خیلی هم کلاس داره . تو عینک بزن هر کی ازت پرسید چرا عینک زدی مگه چشمات ضعیفه ؟؟ بگو چشمام که هر کدوم 25/0 (بیست و پنج صدمه) عینک رو واسه خاطر با کلاس بودنش می زنم …

دلنوشته

دلنوشته

این مطلب را هم بخوانید
ریشه موهومی
دیدگاه‌ها ۰
ارسال دیدگاه جدید