استاد خانی ها (جهلِ مطلق)

استاد خانی ها (جهلِ مطلق)

استاد خانی ها (جهلِ مطلق)

 

جزء شاگردانی بودم که همیشه از کلاس جلوتر بودم و درس ها رو جلو جلو علمی و کاملاً دقیق یادمی گرفتم و حتی علمم بعضاً از برخی معلم ریاضیا که اون زمان دبیر خودم بودن هم بیشتر بود ماجرایی که میگم واسه استاد ریاضی ای هست به نام خانی که بی سوادیِ زیاد واقعا لقبِ استاااااااااااااااااد شایسته ش بود.

یکبار این استاااااااااد خانی سر کلاس موقع تدریسِ ریاضی حرفی زد و برجوری بر درست بودنش اصرار داشت که دیگه من طاقت نیاوردم دوستام درسو تا این حد غلط یاد بگیرن و اعتراض کردم …

اون جمله ی به شدت غلطی که خانی ها گفت این بود : طرفینِ نامعادله رو میشه تو صفر ضرب کرد.

اولش به خاطر احترام به معلم آروم در گوش دوستم گفتم نمیشه که شنید و به خاطر این حرف صدام کرد که حتی بزنه تو گوشم که رو حرفش حرف زدم که من جاخالی دادم و کل کلاس بهش خندیدن و چون ضایع شد منو از کلاس بیرون کرد. رفتم تو حیاط و واسه خودم راه می رفتم . آقای شفیعی (مدیر معروف دبیرستان کمال که در خاطرات بعد توضیحات مرتبط به علم سرشار ایشون تو همه ی دروس و نظم و انضباط و … رو براتون خواهم گفت و ابهتشون جوری بود که پسرا از دیدنشون تو حیاط فریز می شدند) چندباری منو دید و هیچی نگفت منم هربار خودمو به راه رفتن یا آب خوردن دم آبخوری مشغول می کردم که متوجه نشه چرا توحیاطم . آخر سر فهمید و اومد ازم پرسید

استاد خانی ها (جهلِ مطلق)

استاد خانی ها (جهلِ مطلق)

که چرا این همه مدت سرکلاسم نیستم و دارم تو حیاط راه میرم با استرس زیادی تصمیم گرفتم داستان رو براشون بگم (نمی دونستم حرفم رو باور می کنن یا پشت دبیر مدرسه شون درمیان و من محکوم میشم.)

به حالت سوالی پرسیدم : میشه طرفین نامساوی رو تو صفر ضرب کرد ؟؟؟

آقای شفیعی با کمال تعجب گفت : معلومه که نه این چه سوالیه !!!!

نفس راحتی کشیدم و کل ماجرا رو براشون تعریف کردم. به همراه من رفتیم سرکلاس و استاااااد خانی ها رو صدا کردند و وسط کلاس بیرون کشیدن و تو دفتر خواستنشون و بمن هم گفتن که بیرون دفتر بایستم. دلهره داشتم که قراره چه اتفاقی بیفته . که زنگ تفریح خورد و با چشمام دیدم که یکی رو فرستادن که بره کیف خانی ها رو براش از تو کلاس بیاره و بله درست حدس زدید در جا اخراج شد و حتی اجازه ی برگشت به کلاس برای برداشتن وسایلش رو پیدا نکرد . و اون روز من تو مدرسه تبدیل به یه قهرمان شده بودم و همه بابت اینکه شجاعت به خرج دادم و قضیه رو با آقای شفیعی مطرح کرده بودم و نتیجه هم گرفته بودم تحسین می کردند. بعد از اون روز هم تا مدت زیادی آقای شفیعی که آچار فرانسه ی مدرسه بودن و در دروس تخصصی سررشته ی خوبی داشتند تدریس ریاضیاتمونو به عهده گرفتند تا زمانی که یک دبیر خوب و باسواد رو جایگزین استاااااااااااد خانی ها (جهلِ مطلق) پیدا کنند و در عین حال تا زمان پیدا شدن دبیر مناسب از دید آقای شفیعی ما هم از درس عقب نیفتیم.

دیدگاه‌ها ۰
ارسال دیدگاه جدید